۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

میخوام زندگی کنم

همیشه میترسیدم که وقتی مُردم، مثه این فیلمای تخمی تخیلی باورم نشه که مُردم و کلی تو عالم هپروت بترسم...
بچه بودم دیگه. بچگی ام عوالمی داره. یادمه شبایی که بارون میومد کلی خدا خدا میکردم که سیل نیاد! آخه یکی نبود بگه تو اون شهر خشک و بی آب و علف شما که هر سال خشک سالیه، کی تا حالا سیل اومده که این دفعه دومش باشه؟؟؟
خلاصه گذشت و مثلا بزرگ شدیم اما جدی جدی یه دفه سرمو از رو بالشت غفلت برداشتم و دیدم مُردم و باور ندارم...
آقا تموم شد دیگه. حال و حوصله ندارم دو زار از سیاست بنویسم دیگه. یعنی گور بابای همشون که این وسط فقط عمر منو امثال منو تلف کردن. یکی به ما نبود بگه که چی مثلا این همه خودتونو به آب و آتیش میزنید. آخرش هم پای عمل که رسید آدمایی که نه خونده بودن و نه اینقدر نوشته بودن، رفتن تو میدون... دستشون درد نکنه!
بماند...

آخرش، این همه حروم سیاست کردم، دیگه نمیخوام این کارو بکنم. می خوام زندگی کنم مثه خیلیـــــــــــــــــا. مرگ سیاسی رو باور کنید دوستان امثال خودم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر