۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

کاکتوس ها هم گل می دهند

تمام نباتات و گیاهان یک طرف، خاندان کاکتوس ها هم یک طرف. از بچگی عاشق کاکتوس بودم. اصلا ببین چه اسم قشنگی دارد. کاکتوس... انواع و اقسام شان را هم جمع کرده بودم. از آن مدلی که مثل زبان مادر شوهر بود بگیر تا آن قلمبه ای ها و آن ها که شبیه اش در «دشت خالد نبی» پیدا می شود!

کم کم همه چیزهایی که در باغچه بود را کندم و کاتوس کاشتم. حرف هیچ کس هم برایم مهم بود. مادرم همیشه غر می زد که «این چیزهای تیغ دار به چه دردی می خورند؟... از دو متریشان نمی شود رد شد از بس که تیغ دارند... باغچه را کرده ای از این صحراها که در تلویزیون نشان می دهد» اما من گوشم بدهکاراین حرف ها نبود. عشق که این چیزها حالیش نمی شود! نمی دانم، شاید هم به کاکتوس ها حسادت می کرد! کلی هم حرص می خورد از این که مثلا اسم یکیشان را گذاشته بودم «زبان مادر شوهر»!

5، 6 سالی گذشت. کاکتوس هایم رشید شدند. قد کتلتی ها به یک مترو نیم هم رسیده بود و قطر زبان مادر شوهری ها از یک متر بیشتر شده بود. وقتی نگاهشان می کردم خر کیف می شدم. مهمان که می آمد خانه مان، ابهت کاکتوس ها می گرفتشان. پزش را مادرم می داد که «آره، کلی زحمت این ها را کشیده ایم و ....». همین که جمع خودی می شد، دوباره شروع می کرد به غر زدن که «این کاکتوس ها را بکن، تیغ دارند و ...».

نیمه های بهار که می شد زیبا ترین گل های دنیا را داشتم. گل کاکتوس زیبا ترین گلی است که تا به حال دیده ام. اینقدر زیبا بود که برای مدتی غر زدن های مادرم و کینه ورزی اش نسبت به کاکتوس ها خاموش می شد اما بهار که تمام می شد روز از نو و روزی از نو.

گذشت تا دانشگاه قبول شدم. دل کندن از معشوق عجیب سخت است. آخرش هم نتوانستم بی خیال شوم. از هر نوعی یک کوچیکش را برداشتم و با خودم به تهران آوردم. هر هفته هم می رفتم ولایت که نکند کسی بلایی سرشان بیاورد... اما بالاخره... مادرم همه آن ها را از بین برد... وقتی باغچه را پر از یک مشت علف مثل گل بنفشه و اطلسی و ... دیدم، چشمانم پر از اشک شد... حس پدری را داشتم که بچه هایش را از دست داده است. مادرم باز هم غر میزد که وقتی رفتم بکنمشان دستانم پر از تیغ شد... ...

حق هم داشت. مادرم کاکتوس ها را دوست نداشت. از تیغ هایشان می ترسید. از قیافه مغرورشان فراری بود. اما من عاشقشان بودم... عاشق زیبایی بودم که هیچ کس جز من نتوانست ببیند...

تفاوت نسل ها که میگویند شاید همین باشد... امیدوارم وقتی عیال وار شدم، با زنم مثل کاکتوس هایم رفتار نکند و نخواهد همسرم مثل یک موجود بی خاصیت مثل بامبو و اطلسی باشد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر