۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

تبلیغ بی فرهنگی

هر چی من کاری به کار این کودتاچیا ندارمو سعی میکنم خودمو به ندیدنو نشنیدن بزنم و به قول بابام افسارشونو رو خودشون بیندازم، اما انگار شدنی نیست که نیست. پنج تا ابله به اصطلاح هنرمند به سفارش چهارتا کودن کودتاچی میرن سریال میسازن و زندگی ما رو از اون چیزی که هست گه تر میکنن.
بعد از 45 روز الان چهار روزه که اومدم خونه که خیر سرم یه سری به نه نه و بابام بزنم. روز اول با دوتا دونه sms عیال رو راضی کردم که فدات بشم، قربون اون چشات، فدای اخم و سگرمه هات، یه چند روز تحمل کن، من برمیگردم و دوباره راحت هروقت خواستی باهم حرف میزنیم یا بهتر بگم شما حرف میزنیو من گوش میکنم.
خلاصه روز اول و دوم به خیر و خوشی گذشت. روز سوم انگار طاقت عیال تموم شد. یکی دوبار زنگ زد. منه بدبختم از شانسم خواب بودم. عیال عصبانی شده بود و تصمیم گرفته بود که با مادر شوهرشون یه تماسی بگیرن...
با تماس دم جارو با ماتحتم از خواب بیدار شدم. خانم والده بودن. گفت پا شو ببین کی پای تلفن کارت داره. گفتم کیه نه نه؟ یه اخمی کردو چین پیشونیش رو دوچندان کرد. بعدشم اشاره ای به دم جارو و ماتحت بنده و زیرلب گفت میگه دوست دخترته...
یا حضرت عباس گویان از جام بلند شدم. حالا خوبه بابام خونه نبود وگرنه چه قشقرقی میشد. از منتی که مجبور بودم بکشمو نازی که بخرم تا عیال یه خورده بخنده بگزریم.
گوشی تلفن رو که گذاشتم از گوشه چشم دیدم یه جسم صلب به طرفم میاد. بله، لنگه کفش نه نه بود... آقا از این جاشم بگزریم که چه کتکی خوردیم. حالا خوبه یه چند وقتیه میرم ورزش میکنم وگرنه تو فرار از دست نه نه حتمن کم میاوردم.
نفس نه نه که گرفت یه گوشه نشست. همچین نفس نفس میزد که اون زبون کوچیکش رو از فاصله 10متری میدیدم. با ترس و لرز رفتم جلو و یه لیوان آب دستش دادم که خدای نکرده بی نه نه نشیم که بابامون آخر عمریه بره زن بابا هم سرمون بیاره.
خدارو شکر نفسش سرجاش اومد. آماده دور بعدیه فرار از دست نه نه میشدم که دیدم جارو رو یه گوشه ای پرت کرد و گفت بیا باهم حرف بزنیم پسرم! بله، ظاهرا همه جا کرسی های آزاد اندیشی همین جوری برگزار میشن. فرقی نداره تو دانشگاه باشه یا تو خونه ما. اول یه دست کتک می خوری، بعد میگن بیا سرِکرسی بشین آزاد اندیشی کنیم.
خلاصه سرتونو درد نیارم. نه نه شروع کرد به نصیحت که ببین پسرم........
از اون جایی که من هیچ وقت این نصیحتای مادرانه رو از نزدیک ندیده بودم خیلی حال کردم. سراپاگوش شدم ببینم نه نه چی میگه. یه دفعه دیدم میگه همین سریال فاصله ها رو دیدی؟...........
اِی به گور پدر این مملکت که از سیاست مدارش تا هنرمندش زندگی مارو به گه کشیدن. آخه من چی بگم به این مادرم؟ کلی رو مخش کار کرده بودم که اگه من با یه دختری حرف بزنم لزوما من یا اون دختر بیچاره عمل منافی عفت انجام ندادیم حالا یه مشت (...) همه زحمات مارو با یه سریال کشکی ریختن تو چاه مستراح.
نه میشه بیخیال نه نه شد و نه بیخیال عیال. همینه که امشب یک ساعت تو پارک نشستمو قربون صدقه عیال رفتم...


پ.ن: نظر شما در مورد تاثیری که رسانه های همه گیر مثل تلویزیون روی فرهنگ جامعه می زارن چیه یا بهتر بگم، چه جوری میشه فرهنگ یه جامعه رو که 24 ساعته از تلویزونش بی فرهنگی تبلیغ میشه رو بالا برد؟

۱ نظر:

  1. - hichi tu kallashun nist!! manzuram madar pedarAye na candAn mohtarame!! age fekr tu kallashun bud inghad tahte ta.sir gharAr nemigereftan k hala bian maro begAn! |

    پاسخحذف