۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

غلط های نهادینه شده

1) حدود سه ماه پیش، نزدیکای استادیوم آزادی یه کفتر سفید خوشگل پیدا کردم که نصفه بدنش قرمز بود. دوزاریم افتاد که این کفتریه که تو آخرین بازی پرسپولیس که فینال جام حذفی بوده، تو ورزشگاه پرش دادن. از اونجایی که ارادت خاصی به پرسپولیس دارم(که امیدوارم سلطان علی آقای پروین این ارادت رو از بنده قبول بفرمایند)، حیوون زبون بسته که از تشنگی دیگه نا نداشت پرواز کنه رو گرفتم تا لاقل یه چند روزی بش برسم و از گشنگی نمیره. 2 تا پلاک شماره دار به پاهاش بود. 1344. دوستان آشنا به کفتربازی میدونن این یعنی چی. ظاهرا کفتر مال یه کفتر باز حرفه ای بود. اینقدرم خوشگل بود که میشد گفت کفتر گرون قیمتیه. خلاصه بردمش خونه و تو تراس براش آب و دونه گذاشتم. یه دو سه روزی نمیتونس بپره و مهمون من بود. اسمشم گذاشته بودم لیونل.
یه روز، اتفاقی از مراودات گه گداری لیونل با چند تا کفتر سیاه چاهی خبر دار شدم. مثه پدری که بچه شو در حین انجام خلافی میبینه، پریدم وسطو چاهیا رو فراری دادمو نشستم سخنرانی کردن واسه لیونل که پسر میدونی تو کی هستی؟ میدونی از کجا اومدی؟ میدونی اینا کین؟ آخه این رفیقای ناباب چیه واسه خودت پیدا کردی؟ تو یه نجیب زاده ای و اینا برده زادن..........

2) دیشب بالاخره فیلم «هفت دقیقه تا پاییز» رو دیدم. از تلخی داستان و خوب یا بد بودنش بگذریم. از سینما عازم کافه شدیم و مشغول بحث راجع به فیلم. دروغ گویی «مریم» و خیانت به شوهرش، جای هیچ گونه تردیدی واسه من نگذاشته بود که یگانه شخصیت محکوم فیلم، مریمه اما در عین ناباوری دیدم یه سری از دوستان دارن ازش دفاع میکنن که با اون شرایطی که اون توش بود، دروغ گویی و خیانت کاریش، کار خیلی سرزنش برانگیزی نبود و هرکی جای اون بود هم شاید همین کارو میکرد...حالا جالبه که شرایطش خیلی شرایط حادی نبود. به لطف دولت فخیمه تا چند وقت دیگه همه مون میریم تو همون شرایط.

گاهی وقتا بدون این که حتی خودمون هم متوجه بشیم، به اسم این که داریم یه سری سنت رو دور میریزیم، ما با بقیه فرق داریم، ما روشنفکریم و یا به خاطر دوستی یا نفرت، واسه خودمون قالب تراشی های سنتی و حتی ارتجاعی میکنیم و فکر میکنیم خیلی دیگه ما بهتر از بقیه ایم. کفتر مگه با کفتر فرق میکنه که این یکی نجیب زاده باشه و اون یکی برده زاده؟ مگه ما نمیگیم سفید وسیاه باهم برابرن پس چه جوریه که کفتر سفید با سیاه برابر نیست؟ یا مگه کشتن یه آدم یا خیانت به شوهر، عملیه که بشه به این راحتیا با بهونه قرار دادن شرایط زندگیو جور زمونه توجیهش کرد؟ مگه خوب یا بدیه یه عمل فقط و فقط با شرایط زندگی تعریف میشه؟ به قول یکی از دوستان اگه خیانت مریم کار زشت و زننده ای نبود، پس حتمن کودتای 22 خرداد یا دروغ های «ا.ن» هم کار بدی نیست دیگه. هردو عمل یه سری پیش زمینه و شرایط محیطیه لاجرم داشتن دیگه؟...
نه، داستان یه چیز دیگس. نمیشه همه چیز انداخت گردن شرایط اجتماعی. بعضی وقتا دوست داریم اینقدر خودمونو روشنفکرو متفاوت نشون بدیم و بگیم از ساختارهای قبلی فراری هستیم که یه دفعه سر بلند میکنیم میبینیم یه ساختار وحشتناک تر و دگم تر واسه خودمون ساختیم که از قضا هیچ چیزی دیگه توش معنی خاصی نداره. نه انسانیت دیگه مهمه و نه ارزش های انسانی و نه هیچ چیز دیگه و یا مثلن از روی حب یا بغضی که داریم، کاری میکنیم که خودمون مدت هاس داریم میگیم کار بدیه. مثلا شعار ضد نژاد پرستی به در و دیوار میزنیم، اون وقت تا یه افغان میبینیم از یک کیلومتریش جوری فرار میکنیم که انگار... انگار سنت های پوسیده درون ما نهادینه شده و فقط بعضی وقتا خوشو یه جوره دیگه ای نشون میده...

متاسفانه گاهی اوقات فقط وقتی به اشتباهمون پی میبریم که مشابه این اتفاق برای خودمون بیفته.
حالا امیدوارم نه من مورد نژاد پرستی قرار بگیرم و نه همسر رفیقم بهش خیانت کنه!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر