آخر کلاس بود و نوبت بحث آزاد به زبان غیر مادری. برای اولین بار جناب استاد تصمیم گرفت راجع به موضوعی به غیر از s e x صحبت کنه و نظر بچه های کلاسو بپرسه.
«استاد»: «آیا به امام زمان اعتقاد دارید؟ چرا؟»
کلاس شکه شد. پیرمرد معمولا از این حرفای قلمبه سلمبه نمیزد. معمولا بحثاش از پایین تنه بالاتر نمیومد...
آفای «ع»(30 ساله، آرام و متین مثه همیشه): به نظر من همچین شخصی همون 1400 سال پیش مرده. اعتقادی به این چیزا ندارم اما دلیل درست و حسابی هم ندارم. کلا خیلی برام مهم نیس.
آقای «س»(حدودا 40 ساله، با یک ژست کاملا متفکرانه، با خودکاری در دست): من به امام زمان اعتقاد ندارم. فکر می کنم اینا همش توهمات یه مشت احمقه، احمقایی که حتی دلیلی هم برای اعتقادشون ندارن...
خانم آقای «س»(35 ساله، ازسخنان شوهرش به وجد آمده، لبخند ملیحی تحویل آقای «س» میدهد): منم فکر می کنم این چیزا مال یه مشت امّله و نه آدمای روشنفکری مثی ما(!!!). منم حرفای آقای «س» رو کاملا قبول دارم.
خانم «الف»(تقریبا 20 ساله، روسریش را کمی صافو صوف میکنه، صدای غورت دادن آب دهانشو منم شنیدم): منجی که ازش بحث میشه، اون کسی که اینا به ما گفتن نیست اصلا. شاید حتی اون آدم هنوز متولد نشده باشه، شایدم مرده باشه، شایدم...نمیدونم...
آقای «ش»(25 ساله، انگار از روی کاغذ میخونه، سرش پایینه و تن صداش بالا): همون طور که خانم و آقای «س» گفتن ما روشنفکرا نباید همچین هذیانات مستی (jimjam) رو قبول کنیم. مگه ما احمقیم؟
خانم «د»(22ساله، به معنای واقعی سر در گریبان فرو برده، به روسریش که داشت از سرش میفتاد توجهی نداشت): من به امام زمان اعتقاد دارم... دلیلی هم جز مذهب برای اعتقادم ندارم. اما... اما... برای شما آدم های روشنفکر(این کلمه به همون شدت و غلظتی به زبونش اومد که خانم «س» گفته بود) متاسفم که حتی بلد نیستید بحث کنید. به استاد پیشنهاد میکنم همون بحثای روزای قبلو ادامه بدن...
خانم «د» اینو گفتو از کلاس خارج شد.
«استاد»: فکر میکنم برای امروز کافی باشه. خسته نباشید.
پ.ن: خانم «د» رو خوب میشناسم. حتی به خدا هم اعتقاد نداره چه برسه به امام زمان...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر