۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

فقط من مهم هستم!

1)

-«من»: عزیزم، من با یکی قرار دارم. اگه بیام پیش تو به اون یکی قرارم نمیرسم.

-«عیال»(با لحنی تند): یعنی اون آدم از من برات مهم تره؟

-«من»(مثه بخت برگشته ها!!!): اصلا این طوری نیست... ولی... از خیلی وقت پیش این قرارو گذاشتم. اگه نرم خیلی بد میشه. من معذرت میخوام. قول میدم جبران کنم.

-«عیال»(انگار داره خط و نشون میکشه): باشه، برو بهمون قرارت برسسس...

-«من»: چرا قهر میکنی حالا عیال؟ من که دلیلمو گفتم عزیزم. بازم عذر میخوام.

-«عیال» (تمومه عصبانیتشو تو یه کلمه خلاصه میکنه و داد میزنه): خداحافظ.

-«من»: صبر کن...او...الو...

(«من» قرارشو کنسل میکنه و میره دست بوس «عیال»...)

چند روز بعد:

-«من»: مزاحم که نیستم؟

-«عیال» (کاملا جدی و بدون ذره ای لطافت): چرا، باشه بعدا باهم حرف میزنیم...

2)

- «ش»(ابروها درهم، درحالی که با انگشتاش خط و نشون میکشه): به خدا اگه بری، دیگه نه من نه تو. خیلی ناراحت میشم.

- «الف»( ملتمسانه): باور کن کار دارم.

- «ش»: پنج دقیقه دیگه بمون، هندونه بخور. این همه زحمت کشیدم.

- «الف»(نگاهی به ظرف هندونه میندازه، شرمنده و درمونده، تن صداش اینقدر پایینه که به زحمت شنیده میشه): دستت درد نکنه ولی تو که میدونی من به هندونه حساسیت دارم. این همه وقته الان اینجام. الان اگه اجازه بدی میخوام برم. یه کاری واسم پیش اومده.

-«ش»(پشت به «الف»، با عصبانیت ظرفا رو جمع میکنه): برو، اصلا یه ذره واسه آدم احترام قائل نیستید...

-«الف»: چشم، واسه این که ناراحت نشی میمونم اما هندونه نمیخورما

چند روز بعد:

-«ش»(خوشحال و خندان): ببخشید، یه کاری برام پیش اومد، نتونستم بیام.

-«الف»( با تعجب): من که از مدت ها پیش بهت گفته بودم. حالا چرا خبر ندادی که نمیای؟

-«ش»(میخندد، انگار نه انگار...): اصلا به کل یادم رفت. معذرت میخوام. ناراحت نباش دیگه بابا...

چرا ما آدما این جوری هستیم؟ دوجین خورده فرمایشو انتظارات بیجا از بقیه داریم، اونوقت خودمون حاضر نیستیم ساده ترین چیزا مثه خوب برخورد کردن با دیگران رو رعایت کنیم؟ این دو تا روایت مشت نمونه خرواره...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر